loading...

دژ تنهایی من

There is nothing here but a new world

بازدید : 366
چهارشنبه 27 آبان 1399 زمان : 17:36

سرانجام از نظام وظیفه پیامکی دریافت کردم، گویا یک ماه از فصل زیبای پاییز، با باران‌های دوست داشتنی را در پادگان اطراف شهر شیراز باید بگذرانم، پرس و جوی بسیار کردم و شناخت نسبی از حال و هوای پادگان کسب کردم، از آنجا که چهار سال سابقه حضور در خوابگاه را دارم، نگران خوابگاه پادگان نیستم، هر چند آنجا نظم بسیاری حاکم است و ساعت خاموشی دارد. سعی میکنم ویژگی‌های مثبت پادگان را نام ببرم، مهم ترین ویژگی آن قطعا سحرخیز کردن است، هر چه از دوره دانشگاه فاصله گرفتم، ساعت خواب من بی نظم تر شد، اما در پادگان فرصت مناسبی برای ترک عادت بد و جایگزینی ساعت خواب مفید و سحرخیزی است.

فکرش را بکن، یک ماه اگرچه آموزش‌های به نسبت طاقت فرسایی میبینی اما در هوای سرد و بارانی شیراز، بوی نم خاک و گل بازی (به سبک دوران کودکی)، جمع شدن دور آتش، آموزش دیدن زیر باران، خیس از نم و بعد صرف یک غذای خوب و شب‌ها نیز پیش از استراحت، جمع شدن با هم دوره ای‌ها!


فردا صبح باید تست کرونا بدهم، خوشحالم حداقل تست کرونا برای سربازان وظیفه اجباری شده و تا حدی غربال گری می‌شود.

بروزرسانی جدید macOS Big Sur موجب خرابی مک بوک پروهای قدیمی شد
بازدید : 292
سه شنبه 26 آبان 1399 زمان : 6:37

سکوت مطلق عجیبی حکم فرمایی میکند، نه صدای واق واق سگ همسایه، نه صدای ریزش قطره‌های باران، نه حتی صدای آن موتوری مردم آزار که هر شب با صدای مهیبی از کوچه رد میشود، نه حتی صدای فن تهویه هوای فروشگاه نزدیک خانه امان، سکوت مطلق!

صدای تپش آرام قلبم را می‌شنوم، طبق معمول ذهنم ریتم آن را به یک موسیقی تشبیه می‌کند. پیشتر خوانده بودم اتاق‌هایی با عایق‌های مخروطی شکل در دیوار آن‌ها وجود دارند که هر گونه صدایی از محیط خارج را خنثی می‌کنند و چنان سکوتی در آن اتاق‌ها حکم فرماست که صدای جریان یافتن خون در رگ‌های خود را نیز می‌شنوید و انسان بیش از یک ساعت نمی‌تواند در آن دوام بیاورد، حتی اگر صدای نفس‌هایمان نباشد می‌توان صدای حرکت یک مورچه در نزدیکی خود را نیز در چنین اتاقی شنید.

سکوت را دوست می‌دارم، اما از آنجا که خو گرفته ام حتما با ریتم خاصی بخواب فرو بروم، در این سکوت نمی‌توانم بخوابم، بخاطر هوای سرد، پنکه سقفی را نمی‌توانم روشن کنم که با ریتم آن به خواب بروم، هم چنین ساعت دیواری اتاقم هم مدت‌هاست باطری ندارد و صدای تیک تاک آن بلند نشده. امشب هم طبق معمول تا ساعت‌ها قید خواب را باید بزنم مگر اینکه باران ببارد یا سگ همسایه شروع به واق واق کند.

به قول فاضل نظری گرامی؛

تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست / از این سکوت گریزان از آن صدا بیزار

قابلیت جدید ناپدید شدن پیام ها “Vanish Mode” به چت فیسبوک و اینستاگرام اضافه شد
بازدید : 332
سه شنبه 26 آبان 1399 زمان : 6:37

همیشه وقتی میخوام از ویژگی‌های خوبم بگم (تعریف از خود نباشه =)) ) میگم من تا حالا هیچ وقت لب به دود نزدم، من کاری ندارم حالا کسی برای تفریح یا هر چیزی به دود لب زده باشه، قلیون، سیگار یا هر چیزی، ولی واقعا تو دوره دانشگاه، یک ترمی‌خوابگاه خصوصی شد و دانشگاه نظارت زیادی روش نداشت، این باعث شد خیلی از دانشجو‌ها تو وسط حیاط خوابگاه، بدون ترس از نگهبانی و حراست، شروع کنن سیگار کشیدن، حالا اگه سیگار بود بازم خوب بود، بعضی‌ها شدید مست می‌کردن، بعضی‌ها به جای سیگار سمت مواد مخدر می‌رفتن و این وسط‌ی بحثی پیش می‌اومد بینشون دعوا میشد شیشه و چاقو و ... کل امنیت خوابگاه زیر سؤال می‌رفت، یکی از همشهری‌های خودم، به چشم دیدم یک بسته سیگار رو توی کمتر از دو روز مصرف میکرد، اونم همش با 22 سال سن! خلاصه این‌ها همه فقط واسه یک ترم بود و بعد خوابگاه به حالت عادی برگشت که خداروشکر که برگشت، ولی واقعا تصورش سخت بود برام این همه نسل جوون، این همه دانشجو اینقدر زیاده روی کنن تو مصرف چنین چیزایی، توی این سن اینطور بخوان سمت مواد مخدر برن، پس فردا روزی چه توانی براشون باقی می‌مونه واقعا؟!؟

قابلیت جدید ناپدید شدن پیام ها “Vanish Mode” به چت فیسبوک و اینستاگرام اضافه شد
برچسب ها
بازدید : 371
يکشنبه 24 آبان 1399 زمان : 23:37

تقریبا شش روز دیگه اعزام هستم منتها هنوز پیامکی که محل اعزام رو مشخص کنه به دستم نرسیده.

در نظر داشتم توی این یک ماهی که اینجا نیستم حدود 15 پست از قبل آماده کنم و با تنظیم تاریخ در آینده، هر یک روز در میان یک پست به صورت اتوماتیک اینجا نمایش داده بشه در حالی که در پاورقی نوشته شده که "اگر این پست را می‌خوانید من قطعا در پادگان هستم و این پیام از هفته‌ها پیش تنظیم شده" اما به نظرم یک مقدار ترسناک به نظر می‌رسه.


گاهی اوقات حس میکنم اهدافی که معین کردم برای بعد از دوره آموزشی سربازی، کمی‌بلندپروازانه هستن و یا حداقل شاید بهتر باشه تعداد مربع‌هایی که باید در طول یک روز تیک زده بشن رو کمتر کنم، اما با یک حساب سر انگشتی متوجه میشم که نه، در نهایت با توجه به تند خوانی من و با توجه به اینکه یک ماه اول بعد از آموزشی مرور کل دوره‌ها و دفتر‌ها و ... هست و این‌ها بار‌ها قبل نیز مرور شده، در نهایت روزی 2 ساعت و نیم نیاز به مطالعه داشته باشه و پنج شنبه و جمعه نیز تقریبا برنامه‌‌‌ای ندارم که دل زده از برنامه ریزی‌هام نشم. اما بعد از حدود 35 روز نتیجه برنامه ریزی واقعا شگفت انگیز میشه و بعد از این مدت نیز یک هفته استراحت میکنم و مطالب خونده شده و مرور شده رو تثبیت میکنم و برای برنامه ریزی یک ماه و نیمه پیش از عید آماده میشم.

جلوگیری از تکرار کلمات بوسیله بکار بردن افعال کمکی
بازدید : 189
يکشنبه 24 آبان 1399 زمان : 23:37

بازدید : 256
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 3:37

امروز صبح حوالی ساعت 9 متوجه تیره بودن هوا شدم. قند در دلم آب شد. بعد از 7 ماه انتظار دوباره ابر‌ها برگشته بودند. از صدای چکه ناودان همسایه دانستم که سرانجام موعد باران رسیده. با کارمایه (انرژی) از تخت بلند شدم و به سمت حیاط پیش رفتم.

سگ‌های همسایه بر پشت بام خود را می‌تکاندند و نم‌های باران را از بدن خود دور می‌کردند. باد درختان سرسبز کوچه را خم کرده بود و صدای دویدن بچه‌ها و پریدن در چاله‌های آب به گوش می‌رسید. درختان هنوز سرسبز بودند چرا که فصل پاییز با برگ‌های نارنجی را من هیچگاه در شهر خود ندیده ام. همیشه حدود 7 ماه از سال تابستان و 5 ماه دیگر زمستان است. تنها پاییز را در شهر دانشگاه خود دیده بودم که آن هم کیلومتر‌ها به دور از خانه بود.

مادرم از خانه مرا صدا زد و چتری برای من آورد اما من بی مهابا خود را به دل باران زدم و دست و رویم را شستم. باران هر لحظه شدید تر و باد هر لحظه سریعتر می‌وزید. دیگر نه صدای سگ‌ها به گوش می‌رسید نه بازی بچه‌ها، گل‌ها و گیاهان خانه را یکی پس از دیگری به حیاط آوردم تا از آب زلال باران سیراب شوند.

صدای تلویزیون از فروشگاه روبروی خانه به گوش می‌رسید که موسیقی محلی را پخش می‌کرد:

الله تو بزن بارون / سی مانه عیال وارون!

آزمون فلسفه پایه دوازدهم،دروس 1 تا 3
بازدید : 305
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 3:37

پدرم وارد اتاقم شده (البته در زد که یعنی هنوز فراموش نکرده که گفتم لطفا در بزنید وقتی میخواید بیاید تو و خداروشکر واقعا که هنوز restart نشده)، یک گوجه رو سر و ته گرفته تعارف میکنه میگه بخور خیلی شیرینه، میگم نه مرسی میل ندارم، میگه نه بخور واقعا خوشمزه هست برای تو آوردم، با خودم میگم چرا باید گوجه بخورم اونم خالی خالی مگه میوه‌‌‌ای چیزیه آخه؟ بازم میگم نه ممنونم بابا میل ندارم اشتهام برای ناهار کور میشه، باز اصرار میکنه اینا خیلی شیرین هستن و مزه خوبی میدن، من میگم نه واقعا الان هیچ میلی ندارم،

گفت خیلی خب عزیزم، ولی خرمالوهاش خیلی خوشمزه هستن و رفت :|

پادشاه فصل ها پاییز!
بازدید : 314
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 3:37

حس غریبی با دیدن استوری یکی از دوستان سابق دانشگاهی بر من غلبه کرد. عکس‌هایی از لحظات مختلف در فصل‌های رنگارنگ دانشگاه. فصل پاییز و درخت‌های نارنجی رنگ که سرتاسر راهروی پشت کتابخانه که منتهی به ساختمان کلاس‌ها می‌شد را پوشش می‌دادند. ساختمان کلاس‌ها به جزیره معروف بود. قدیمی‌ها می‌گفتند قبل از شما برف و باران دور تا دور ساختمان را می‌گرفت و ورود به ساختمان بدون خاکریزی جلوی درب میسر نبود و از آن روز لقب جزیره گرفت. فصل زمستان که از ابهت برگ‌های درختان تنها یک چوب خشک و بی سرپناه باقی می‌گذاشت و مسیر خوابگاه به دانشگاه که معمولا پیاده بدون توجه به سرویس طی می‌شد که پر بود از چاله‌های آب یخ زده و درخت‌هایی با شاخه‌های قندیل بسته و سگ‌هایی که خود را به آتش کارگران ساختمانی پشت دانشگاه نزدیک می‌کردند. فصل بهار که سرمای طاقت فرسای آب و هوای کویری شرق ایران را به بهشت گم شده‌‌‌ای تبدیل می‌کرد که سال‌های پیش از ورود من به دانشگاه در مخیله ام هم نمی‌گنجید که استان‌های کویری هم درختان سر سبز داشته باشند. دانشجوی درسخوانی بودم ولی زندگی پر فراز و نشیبی طی کردم.چه شب‌هایی که با خیال آسوده زیر باران بدون ترس از سرماخوردگی و یا استرس کلاس‌های درس صبح زود فردا در فضای تاریک و خلوت پشت خوابگاه موسیقی گوش می‌دادم و اهداف و آینده خود را تصور می‌کردم.

پ.ن : هر از چند گاهی تصمیم میگیرم که بچه‌های دانشگاه رو آنفالو کنم چون زنده کردن خاطرات فقط حس دلتنگی عمیقی در من ایجاد می‌کنه اما 4 سال از زندگی من در 700 کیلومتر دور از محل زندگیم بوده. جایی که برای اولین بار مستقل بودم و تجربه آشنایی با اقوام مختلف کشور و حتی برف را داشتم. چطور می‌توانم چنین چیزی را نادیده بگیرم؟! یادش بخیر.

پادشاه فصل ها پاییز!
بازدید : 410
دوشنبه 18 آبان 1399 زمان : 15:38

خواهرم سه سالی از من کوچیکتره، بیچاره کلی خوند دندون پزشکی قبول شد، یک ترم رفت دانشگاه و الان دو ترم هست که داره آنلاین میخونه و مثل دوران کنکورش نه تفریحی داره نه چیزی، وقتی دانشگاه بود حداقل بعد از کلاس‌ها با دوستاش خوب گشت و گذار داشت. بگذریم،

کلا تو خونه راه میره غر میزنه، گاهی هم شنگول میشه و حس شوخ طبعیش گل میکنه =) موجبات خنده و شادی ما رو فراهم میکنه، امروز داشت غر میزد که حس میکنم گوشم کوچیکه و ... بهش گفتم بیا‌ی پند بهت بدم از حکیم سنایی غزنوی، گفت خب بگو، گفتم هر وقت چنین حسی پیدا کردی این بیت از سنایی رو زیر لب زمزمه کن.

تو فضول از میانه بیرون بر،

گوشِ خر درخور است با سرِ خر =)))

بیت اول رو که خوندم لبخندی رو لبش بود و بیت دوم چنان کاری باهاش کرد که جای ناخنش رو هنوز هم روی بازوم حس میکنم.

آپدیت ویورس بی تی اس با وی ~
بازدید : 284
دوشنبه 18 آبان 1399 زمان : 15:38

چقدر وقتی به صورت اتفاقی افرادی رو توی لیست وبلاگ‌های بروز شده پیدا میکنم که خلقیات نزدیک به خودم دارن و یا کسایی که کامنت می‌ذارن و متوجه میشم واقعا نزدیک به من هست دیدگاه و خلقیاتشون حس خوبی میگیرم.

پند هفته من! =))

تعداد صفحات : 2

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی